یک دوستی دارم به نام اصغر که از بچگی بچه یک محل بودیم و با اختلاف چند کوچه با هم زندگی میکردیم و رفتن به یک مدرسه باعث دوستیمون شده بود .
پدرش نجار بود و این اصغر قوامی ما از همون اوایل دست به متر بود و همه بچه همکلاسی ها به کاردستی هایی که اون می ساخت حسودی میکردن ، حق هم داشتن چون مثلا تو سال سوم دبستان یه کاردستی هایی می ساخت که من فکر نمی کنم همین الانم بتونم بسازم ، به هر حال از همون اول یه بچه فنی آچر به دست به حساب میومد.
گذشت و گذشت تا از اونجایی که من و اون هر دوتا به الکترونیک علاقه داشتیم (شما بخونید خراب کردن تلوزیون و رادیوی خونه ) در سن نوزده بیست سالگی شروع کرد به تعمیرات رادیو و ضبط خونگی و ماشین و البته سی دی که تازه اونموقع اوایل ورودش به ایران بود ، شاید بپرسید خوب چه ربطی به من داشت ، خوب منم تا دیدم اون اینکار ها رو شروع کرد ، کلا تو زیرپله ایی که داشت پلاس بودم و مثلا یه جورایی خودمو اوستا نشون میدادم و کمک میکردم ، حالا بماند که اوایل فقط خرابکاری بود و اینا ولی الحق و والانصاف یواش یواش خوب پیشرفت کرد و شد تعمیرات چی . (البته الان که دارم این متن رو مینویسم ایشون مدیر عامل شرکت ارتباطات گستر یسنا و برند ثبت شده LCDSHOP  و اولین تولید کننده تجهیزات تعمیر LCD  موبایل در ایران هستند )
خیلی سرتون رو درد نیارم بعد یواش یواش شروع کردیم به تصویری کردن سی دی های صوتی و کار گذاشتن کیت تصویری تو ضبط هایی که فقط صوتی بودن و منم اون وسط نقش همکار کاربلد رو بازی میکردم و البته از اونجایی که هنوز هیچ کدوممنون خدمت سربازی نرفته بودیم کار خیلی جدی نبود و در حد درآوردن خرجی روزانه بود.
من که رفتم خدمت اون لعنتی خدمتش رو خرید و بدون رفتن به سربازی مرد شد و به من که در حال پا کوبیدن تو مراپش (مرکز آموزش پشتیبانی نیروی زمینی ارتش درلویزان ) ، بودم نشون داد که بدون سربازی هم میشه مرد شد .

اینم عکس های من در دوران خدمت مقدس سربازی و در مغازه مذکور

چه زود گذشا

بدون مو و در مغازه

ابنم من در مغازه آقای قوامی

تو اون مدتی که من نبودم ایشون خیلی پیشرفت کرد و از تعمیرات چی تبدیل شد به کامپیوترچی و شروع کرده بود به فروش و تعمیرات کامپیوتر . چی بگم دیگه از یه طرف حسودیم میشد از یه طرف هم میگفتم اشکال نداره میرم دوباره کنار دستش .
القصه بالاخره ما آخرای خدمت شدیم شریک کامپیوترچی و ایشون هم یه مغازه شیک تر از پدرش گرفته بود و از زیر پله هم خلاص شده بود و کلی با کلاس شده بودیم
بعد هم یکی از بچه های کوچه اشون به نام سعید فداییان که خیلی پسر خوب و باحال و کنجکاوری بود رو به عنوان شاگرد پذیرفتیم و ایشون که الان عکاس اجتماعی ماهری هستند ، وردست بنده شدن 

با اجازه پایان بخش اول - اما همچنان ادامه دارد


داستان تبدیل شدن یک وارد کننده تجهیزات تعمیر LCD موبایل به تولید کننده داخلی (بخش اول)

ثبت «آنلاین» گوشی‌های مسافری در سامانه گمرک از امروز آغاز شد

آموزش تصویری و گام به گام ساخت اپل آیدی رایگان و بدون دردسر Apple ID

، ,هم ,اون ,یه ,رو ,یواش ,بود و ,که من ,دست به ,تعمیرات چی ,و در

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها


Franklin's game bitaaclinic اجناس فوق العاده سینماتور تکلیف روز دو شنبه Mae's notes خبر داغ روز معرفی کالا فروشگاهی Wendy's info زانلود
دزدگ